تک درخت
شعر از :محمد یونس  عثمانی شعر از :محمد یونس عثمانی

 ای تک درخت!

کجا شدة،ترابخت !؟

شاخ و برگ تو رفت

بازوی ترا

کمر ترا

تاج سر ترا

طوفان زمان شکست

قامت تو زشلاق روزگار خمید

به رگ رگ وجودت خوناب غم دمید

پای های تو شل ،دستان تو کرخت

تک درخت !

یک زمان

ترا بود دوران

شاخ بلند تو ، آشیان عقابان

سایۀ سرد تو ،خواب گاه غزالان

خیمۀ سبز تو در بهاران

به بزم مست قماری میزبان

در قلمرو جنگل ،صدای تو بلند

نام تو -پهلوان

کجاشد آن زمان!؟

تک درخت

کجاشد آن زمان تو

عقاب تو ،آشیان تو

خواب گاه غزالان تو

خیمۀ سبزینۀ تو

بزم مست قماری بهاران تو

نام تو ،نشان تو

صدای تو ،زبان تو !

ای تک درخت!

رفت ترا آن بخت

اکنون تو ،درکنج بیابان

درمیان بته های هرزۀ دشت

چون شبح مرده نمایان

ز جنگل ،زدرختان جدا

خاموش و بی صدا

بینام و بی نشان

و بی زبان!

درمیان ساکنان دشت

تنها تو عریان

و پریشان!

تک درخت !

کجاشد ترا بخت !؟

چه حسرت بار است ترا شیوۀ زیستن

هر روز به هزار بار غرور خود شکستن

منت گرد باد پلید دشت کشیدن

ز تملق به آستین خاک آلود

و چیر کین آن بوسه زدن

سربه نردبان آن نهادن

به آن سوی دشت

به محلۀ درختان سبز پوش

به حریم جنگل

دزدانه  و حسو دانه نگاه کردن

زحسادت آب شدن

قطره قطره چکیدن

زحسرت بی تاب شدن

ذره ذره تکیدن

کجا شد ترا بخت !؟

تک درخت

بیبین ،تک درخت !

زندگی چسان ترا گداخت

آن

از تو

از آن درخت تاج دار جنگل

از آن پهلوان

آخر ،چه ساخت

تک درخت!

ترا رفت بخت.


July 25th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان